فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند...
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد می کنند...
فقر ، پوست موزی است که ازپنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود....
فقر ، کتیبه سه هزاره ای است که روی آن یادگاری نوشته اند.....
فقر ، همه جا سر می کشد....
فقر ، شبی را بی غذا سر کردن نیست ،
فقر ، روز را «بی اندیشه» سر کردن است !!!
شریعتی